صدای عشق

ساخت وبلاگ

زمان: امروز صبح موقع بیدار شدن از خواب

من: مامان ؟ ...

مامان: بله ؟

من: کجایی ؟ من شما رو نمی بینم...

مامان: توی اتاق هستم عزیزم بیدار شدی؟

من: کُــــمُـــد اتاق؟  ـــ کدام اتاق ــــ

مامان در حالی که من رو بغل کرده : سلام عشقم عزیزم نفسم خوب خوابیدی؟

من: ها..

مامان: خواب چی دیدی؟

من: خواب پروانه ... خواب پونتین ... خواب بابا ... خواب دریا ...

بابا : سلام بابایی ؟ بیدار شدی؟

من: ها... کجا می خوای بری؟

بابا: دنبال یه لقمه نون سر کار

من: خوب باشه یه لقمه نون بیار ولی نرو سر کار فردا برو سر کار

بابا: چشم . فرمایشی نیست ؟ ...

من: من و بابا و مامان یه هانواده  ـــ بخوانید خانواده ـــ   هستیم . ما همدیگرو دوست داریم .

بابا و مامان بصورت همزمان من رو می خورند...

 

زمان: دیروز

من: بابا من شما رو خیلی دوست دارم...

بابا: من هم شما رو خیلی دوست دارم بابایی

من: حالا رو شونه ات بشینم؟

!!!

 

زمان : یه روزی بعداز این که لیوان آبم رو خالی کردم روی زمین و بعد پرتش کردم

مامان: فقط نگاهم کرد و سر ش رو با حالت قهر و ناراحتی انداخت پایین

من: مثل یه مرد که از کارش پشیمون شده و می خواد از دل طرف در بیاره با یه حالت خاص که مثلاً پشیمونم و اینا دستام رو دور گردن مامان حلقه می کنم و سرم رو میذارم روی شونه اش و میگم دیده ـــبخوانید دیگه ـــ  پرت نمی کنم ...

مامان: قول؟

من: آره . حالا با من دوستی؟

مامان: می خوره من رو ...

 

و صدای عشق می پیچد در چهار دیواری خانه ما ...

......
ما را در سایت ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : gatch بازدید : 337 تاريخ : دوشنبه 19 فروردين 1392 ساعت: 19:29